جدول جو
جدول جو

معنی علوی مدنی - جستجوی لغت در جدول جو

علوی مدنی
(عَ لَ یِ مَ دَ)
یکی از مردم مدینه به عهد الحاکم بامر اﷲ اسماعیلی، ششمین خلیفۀ بنی فاطمۀ مغرب بود. و داستان او در تاریخ گزیده چنین آمده است: قاضی احمد دامغانی در کتاب ’استظهار’ آورده است که حاکم جمعی را از مصر بفرستاد و علوی مدنی را بفریفت، تا در خانه او به شب نقب میزدند تا روضۀ رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم، و میخواستند که ابوبکر و عمر رضی اﷲ عنهما از روضۀ حضرت رسول بیرون آورند. در آن روزها در مدینه گردی و تاریکیی و باد و صاعقه ای عظیم پیدا شد. همه خلق بترسیدند و در توبه و انابت کوشیدند، و در حرم رسول علیه الصلاه و السلام گریختند. ساکن نمیشد. علوی مدنی این حال با حاکم مدینه بگفت. حاکم مدینه آن جماعت را بگرفت و سیاست کرد. آن هوا خوش شد. و این حال از کرامات ابوبکر و عمراست بعد چهارصد سال. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 512). و نیز رجوع به نزهه القلوب چ دبیرسیاقی ص 14 شود
شخص نابینائی بود که به نوشتۀ تاریخ گزیده در عهد سلطان ملکشاه، وقتی احمد بن عبدالملک عطاش اسماعیلی طغیان کرد، وی در اصفهان به کمک ملاحده مردم را می ربود، و سرانجام نقشۀ اوفاش شد و به دست مردم کشته شد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 455 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 505 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ یِ مَ دَ)
ابن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب مدنی. وی فقیه و ساکن ’عریض’ از نواحی مدینه بود و در سال 210 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- کتابی در حلال و حرام. 2- کتاب المناسک. (از معجم المؤلفین از الفهرست طوسی ص 87 و کتاب الرجال نجاشی ص 176 و منتهی المقال ابوعلی ص 209 و تنقیح المقال مامقانی ج 2 ص 272)
ابن ظاهر وتری حسنی مدنی. ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن. محدث بود. در سال 1261 هجری قمری درمدینه متولد شد و در همانجا در 29 جمادی اولای سال 1322 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- التحفه المدنیه فی المسلسلات الوتریه. 2- رساله فی الکلام علی قول الغزالی لیس فی الامکان ابدع مماکان. (از معجم المؤلفین)
ابن محمد بن ابی القاسم بن محمد بن فرحون تونسی مدنی مالکی. ملقب به ابوالحسن و مشهور به ابن فرحون. رجوع به علی تونسی شود
ابن حسن بن علی بن حسن بن علی بن شدقم بن ضامن بن محمد حمزی حسنی مدنی. ملقب به زین الدین. رجوع به علی شدقمی شود
ابن خلیل مرصفی یا مرصفاوی مصری مدنی شافعی. ملقب به نورالدین و مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی مرصفی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ یِ یَ مَ)
عمر بن علی بن ابی بکر علوی یمنی حنفی، مکنی به ابوالخطاب. فقیه و ادیب و شاعر بود که در سال 664 هجری قمری متولد شد و در حدود 703 در زبید درگذشت. او راست: 1- منتخب الفنون، درهفت مجلد. 2- نزهه الحضار و انس النظار، در ادب. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 299 از العقود اللؤلؤیه ج 1 ص 356 و کشف الظنون ص 1848 و هدیه العارفین ج 1 ص 788)
حسن بن محمد بن احمد بن یحیی یمنی زیدی. ازتاریخ نویسان بود که در سال 670 هجری قمری وفات کرد. او راست: انوار الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین. (از معجم المؤلفین ج 3 ص 275 از ایضاح المکنون ج 1 ص 147)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ یِیَ)
یحیی بن قاسم بن عمر بن علوی حسنی یمانی صنعانی، ملقب به عزالدین. نحوی و مفسر است که در سال 680 هجری قمری متولد شد. وی به بغداد و شام و خراسان سفر کرد و در سال 750 درگذشت. او راست: 1- تحفه الاشراف فی کشف غوامض الکشاف، درتفسیر. 2- دررالاصداف فی حل عقد الکشاف. 3- شرح لباب تاج الدین اسفرایینی، در نحو. و نیز او را اشعاری است. (از معجم المؤلفین ج 13 ص 219 از بغیه الوغاه سیوطی ص 414 و البدر الطالع شوکانی ج 2 ص 340 و کشف الظنون و فهرست الخدیویه ج 1 ص 137 و نور عثمانیه کتبخانه ص 33و هدیه العارفین ج 2 ص 527 و الاعلام زرکلی ج 9 ص 204)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ یِ یَ)
عبدالرحمان بن محمد بن یوسف بن عمر بن علی بن ابی بکر علوی زبیدی یمانی حنفی، ملقب به وجیه الدین. رجوع به علوی زبیدی شود
عبدالرحمان بن ابراهیم بن اسماعیل بن عبدالله بن عبدالرحمان بن محمد بن یوسف علوی یمانی زبیدی. رجوع به علوی زبیدی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ یِمَ)
حاکم قلعۀ الموت از جانب سلطان ملکشاه. داستان وی با حسن صباح در جامع التواریخ چنین آمده است:... بدان ایام امیر الموت علوی مهدی نام داشت از قبل سلطان ملکشاه، و حسین قاینی، علوی را دعوت میکرد. قومی در الموت دعوت او قبول کردند. و علوی به زبان میگفت قبول کردم، اما دلش با زبان راست نبود. و خواست با کسانی که دعوت قبول کرده بودند خیانت کند. رفیقان به زیر میفرستاد و به آخر در دز دربست، و گفت این ازآن سلطان است. تا بعد از گفت وگوی بسیار ایشان را در دز راه داد. و بعد از آن به سخن او به شیب نمیرفتند. و سیدنا، ابوالقاسم را به شاه کوه فرستاد، و دهخدای خسروشاه از جناشک هم بیامد. و سیدنا از قزوین به راه بیره و انبه به دیلمان آمد و از سلسلکویه اشکور به اندجرود که متصل الموت است در رجب سنۀ ثلاث وثمانین و اربعمائه (483) ، و یکچند آنجا مقام کرد، واز وفور زهد و تقوی خلقی انبوه صید او شدند و دعوت او قبول کردند. تا شب چهارشنبۀ ششم رجب سنۀ ثلاث و ثمانین و اربعمائه (483) بر در الموت آمد و نام خود به دهخدا منسوب کرده، پوشیده به آنجا رفت. و آنجا رابه ایام متقدم ’اله اموت’ گفتندی یعنی آشیانۀ عقاب. و از نوادر اتفاقات عجیب و غریب، حروف اله اموت به حساب هند، تاریخ سال صعود اوست بر الموت، که نهان او را به قلعه بردند. چون مهدی علوی بر حال او وقوف یافت و اختیاری به دست نداشت او را اجازت دادند برود، وبهای قلعه سه هزار دینار زر به حاکم گردکوه و دامغان، رئیس مظفر مستوفی نوشت که در خفیه دعوت او قبول کرده بود. و حسن از غایت زهد و تقوی رقعه های نیک موجز و مختصر نوشتی بر این جمله که نسخۀ این برات است. وسطور مدور نوشتی که ’رئیس مظفر حفظه الله مبلغ سه هزاردینار بهای الموت به مهدی علوی رساند، علی النبی المصطفی و آله السلام و حسبنا الله و نعم الوکیل’. علوی برات بستد و این اندیشید که رئیس مظفر مردی بزرگست، نایب امیرداد حبشی ابن آلتوق تاق، به رقعۀ این مرد خامل چگونه چیزی به من دهد. بعد از مدتی مقل الحال به دامغان افتاد، آن برات امتحان را پیش رئیس مظفر برد، درحال برات بستد و خط ببوسید و زر داد. (فصلی از جامع التواریخ چ دبیرسیاقی ص 9). و نیز رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 465 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ یِ مَ ءِ)
قاسم بن محمد بن هشام (یا هاشم) مدائنی. از علمای ریاضی قرن سوم و چهارم هجری. رجوع به قاسم بن محمد بن هشام شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَیِ حَ سَ)
عبدالسلام بن عمر، مکنی به ابومحمد (متوفی در 1350 هجری قمری). او را فهرستی است. (از معجم المؤلفین ج 5 ص 229 از دلیل مؤرخ المغرب ص 367)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ کَ)
قریه ای است درراه سلطان آباد به اصفهان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مُ زَ)
ابن فضل مزنی نحوی. مکنی به ابوالحسن. وی در عهد خویش از دانشمندان بزرگ بود که مردم از اطراف برای کسب دانش به سوی او روی می آوردند. او را تصنیفات مفیدی در نحو و صرف است و نیز کتابی در علم ’بسم الله الرحمان الرحیم’ دارد که آن را ’بسمله’ نامیده است. (از معجم الادباء چ قاهره ج 14 ص 98 و چ مارگلیوث ج 5 ص 294)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ یِ مَکْ کی)
محمدطیب بن محمدصالح بن محمد عبدالله علوی مکی. وی در مکه متولد شد و سپس به شهر ’لامو’ در مشرق افریقای انگلستان سفر کرد و آنگاه به قصد تجارت به مسقط رفت. و پس از آن به مکه بازگشت و نزد پدر خود صرف و نحو و بلاغت و ادب آموخت، بهند رفت و در شهر بمبئی به تجارت پرداخت. سپس به شهر رامفور سفر کرد و در آنجا در مدرسه عالی دولتی به تدریس پرداخت. و در همین شهر در 8 ذیقعده 1334 هجری قمری درگذشت. او راست: 1- الاحاجی الحامدیه، در نحو. 2- حاشیه بر شمسیه، در منطق. 3- حاشیه بر مفصل زمخشری. 4- شرح لامیهالعرب. 5- المکالمه فی اللغه العربیه الدارجه بمکه المکرمه. (از معجم المؤلفین ج 10 ص 110 از الحج عبدالوهاب دهلوی ج 11 ص 721)
لغت نامه دهخدا